هشدار که دیوان حسابست در اینجا


با ماش خطابست و عتابست در اینجا

تا آتش خشمش چکند بامن و با تو


دلهای عزیزان همه آبست در اینجا

آن یار که با درد کشانش نظری هست


با صوفی صافیش عتابست در اینجا

بر شعلهٔ دل زن شرری زآتش قهرش


آنجا اگر آتش بود آبست در اینجا

دشنامی از آن لب کندم تازه و خوشبو


زآن گل سخن تلخ گلابست در اینجا

هر چیز چنان کو بود آنجا بنماید


آنجاست حمیم آنچه شرابست در اینجا

رو دیده بدست آر که در دیدهٔ خونین


آنجاست خطا آنچه صوابست در اینجا

این بزم نه بزمیست که باشدمی و مطرب


می خون دل احباب کبابست در اینجا

آنجا مگرم جام شرابی بکف آید


در چشم من این باده سرابست در اینجا

با دوست در آید مگر آنجا زدر لطف


با دشمن و با دوست عتابست در اینجا

آید زسرافیل چو یک نفخه بکوشش


بیدار شود هر که بخوابست در اینجا

هر توشه سزاوار ره خلد نباشد


نیکو بنگر فیض چه بابست در اینجا

فردا مگر آنجا کندش لطف تو معمور


آندل که زقهر تو خرابست در اینجا